هنرمند کوچولوی من

ات:...اممم.....میدونی....ارهههههههههه
راوی: کوک ات رو بغل میکنه و تابش میده
و بعد کنارهم دراز میکشن و به ابرا نگاه میکنن
پرش زمانی به 1 ساعت بعد
کوک: عشقم
ات: جونم
راوی ...
وقتی ات به کوک نگاه میکنه کوک لب/اش رو میزاره روی لبای ات و بوسه رو شروع میکنه
ات: کوک خیلی وحشیانه داشت می بوسیدم و منم همراهی میکردم
کوک: دلم نمیخاد ازش جدا شم وقی دیگه نفس ندارم
کوک از ات جدا شد
ات: نفس نفس
کوک : عشقم بریم ناهار بخریم
ات: باشه بریم
راوی....
سوار اسب شدن و رفتن خونه
و ناهار خوردن
بعده ناهار هم نشستن تلویزیون ببینن
ات: چه فیلمی ببینیم
کوک. نمیدونم
ات:خب این .......چطوره

کوک:عالیه
راوی بعد 3 ساعت فیلم رفتن بیرون و توت فرنگی چیدن تا ساعت 8
ات: من گشنمه
کوک: الان غذا میارم
ات: بده منم کمک کنم
کوک: مه پرنسس تو بشین من میارم
ات:باشه
پرش زمانی به بعد غذا
کوک: خابت نمیاد
ات: چرا خیلی
کوک: خب برین بخوابی
ات: باشه
میرن توی اتاق و کوک ات رو بغل میکنه و میخابن😪
دیدگاه ها (۰)

web.wisgoon.com/jm13jk7/ این دختر رو حمایت کنید خیلی خوب مینویسه

هنرمند کوچولوی من

پرف تعقیر کرد گم نکنی

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط